سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه بشرند، ولی بعضی ها انسان اند***

کا غذ سیاه.

چند ورق کاغذ سیاه

و باز شکست بغض بی صدای من

شروع قصه چشم های بارانی من

و دست های همیشه خسته من

چند ورق کاغذ سیاه

و رقص خاطرات رویایی من

در اوج آسمان تنهایی من

و در فراز آن ، هر شب سیاه

پر است از سکوت سرد و بی ستاره من

چند ورق کاغذ سیاه

و رقص پوچ وخیالی قاصدک خیال

و شکفتن همه آرزوهای محال

چند ورق کاغذ سیاه

تمام دلخوشی سرد و بی صدای یک خیال.

 

 وقتی میان پرچین های شب

اولین گل شبو به خنده نشست

تمام رازهای شب به سپیده سوگند خوردند

وصبح

که اقاقی با دستان نوازشگر نسیم شکفت

و بهار نارنج به سپیدی نشست

و تمام قاصدکها دسته دسته برای تبریک پریدند

نگاهی به پرستو ها کردم

که سبزترین ترانه ها را

نثار چشم های خسته زمستان میکردند

بهمین سادگی و زیبایی آمد.